Messengers of peace

by Mahdia Hossaini

I’m a woman!  The one who is afraid of the sound of a bomb.  The one who hates war.  The one who trembles when she holds a gun.  The one who has shed tears and wished for peace many times after seeing the images of the wars in Iraq, Afghanistan and Syria. 

The one who smiles even in the most difficult of situations.  The one who must be strong enough to protect her children in the absence of their father.  The one who has to leave her home and emigrate with a throat full of hatred.  I am the one who used to wake up every morning with love.  I braided my hair and put lipstick on my lips, believing in the beauty of this world. 

Now I wake up to the sound of bombs.  My body shivers, but I have to be strong.  Every day I imagine Afghan, Syrian and Middle Eastern women thinking about all these years as if the world is used to being in war.  Everyone is talking about leaving these days.  Women and children should go to safe places but, I shout, where in the world can one find a safer place than their own home?

The images of Middle Eastern & African women is painted in front of my eyes again, the same women that no one welcomed when they arrived in Europe.  No one talked about the beauty and colour of their eyes.  No one talked about their courage and strength.  I understand these women better than anyone, just as they understand me and the women of Ukraine better than anyone. 

I put on my military uniform and shout that I will fight alongside the men.  I put white flowers on my braided hair because I want to have a sign of peace on me when I go to war and march on to the war of inequalities, injustices, ugliness, and dictators. 

And I am sure that you, women all over the world, know that we celebrate women’s day because our presence makes the world a better place.


پیام آوران صلح

مهدیه حسینی

من یک زنم ! همان که از صدای بمب می ترسد. همان که از جنگ متنفر است. همان که با در دست گرفتن تفنگ رعشه بر جانش می افتد. همان که بارها با دیدن تصاویر جنگ عراق ، افغانستان و سوریه و …اشک ریخته و آرزوی صلح کرده است. همان که لبخند می زند حتی در سخت ترین شرایط . همان که باید آنقدر قوی باشد که بتواند در نبود پدر، محافظ فرزندانش باشد. همان که با گلویی پر از بغض باید خانه و کاشانه اش را ترک کند و مهاجر شود. من همانم که روزگاری نه چندان دور هر روز صبح با عشق از خواب بیدار می شدم . موهایم را می بافتم و رژلب  قرمز رنگم را بر لبانم می کشیدم و به زیبایی دنیا باور داشتم . اما حالا این روزها با صدای بمب از خواب برمی خیزم. وجودم به لرزه درمی آید، اما باید قوی باشم . هر روز زنان افغان و سوری و خاورمیانه را تصور می کنم که در این سال‌ها که گویی دنیا به بودنشان در جنگ عادت کرده ، فکر میکنم . همه این روزها حرف از رفتن می زنند . زنان و کودکان باید به جاهای امن بروند ، اما فریاد می‌زنم ، کجای دنیا می تواند امن تر از خانه ات باشد. دوباره تصویر زنان خاورمیانه و آفریقا  در مقابل چشمانم نقش می بندد، همان زنانی که هیچکس به آنها در بدو ورودشان به اروپا خوش آمد نگفت. هیچ کس از زیبایی و خوش رنگی چشمانشان صحبتی نکرد. نه از شجاعت و قوی بودنشان . اما من حال آنها را بهتر از هر کسی میفهمم همانطور که آنها حال  مرا و زنان اوکراین را بهتر از هر کسی درک می کنند.  لباس رزم بر تن می کنم و بلند فریاد می‌زنم که در کنار مردان خواهم جنگید . گلی سپید بر موهای بافته شده ام می زنم چون می خواهم همیشه نشانی از صلح با خود داشته باشم و به جنگ می روم . به جنگ نا برابری ها ، بی عدالتی ها ، زشتی ها و دیکتاتورها . و شما زنان تمام دنیا بدانید که زن بودنمان را جشن می گیریم چون حضورمان حال دنیا را بهتر می کند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

This site uses cookies to offer you a better browsing experience. By browsing this website, you agree to our use of cookies.